٭ مؤمنانهیِ ۲۴
من بدل به شيطانکی شده بودم که حاذقترينِ جرّاحان، به امرِ الهی، افکارِ عفونتزدهیِ سابقام را بههمراهِ بيشترِ مخام بيرون کشيده، و بهجایِ آن، انفاسِ پاکِ ربّانی را تعبيه کرده بود. من به طفلی پاکنهاد میمانستم که گرچه هنوز بلوغ را کاملاً درک نکرده، امّا دلاش برایِ انجامِ عباداتِ واجب و مستحبّی میطپيد. من مانندِ همهیِ مؤمنانِ پاکنهاد، عاشقِ نمازِ دشمنشکنِ شنبه بودم.
عمليّاتِ تصويربرداری از اهلِ بيتِ مطهّر بهاتمام رسيده بود. رسولالله (ص) کيسهای مملوّ از دراهمِ غنيمتی از کفّار را به آن نقّاشِ کاشغری عنايت کرده، و دستی به سر و گوشِ خمينِ نوجوان کشيده، و گفتند که آن هندیزادهیِ يتيم، طرفهایِ غروب به بيتِ مطهّرشان برود، تا عميقاً موردِ تفقّد قرار گيرد.
بعد از رفتنِ نقّاش و شاگردش، نبیِّ اکرم (ص) نگاهی به آسمان و موقعيّتِ خورشيد انداختند، و با اطمينان از نزديکیِ ظهر فرمودند: تعجيل کنيد که خلايقِ هميشه در صحنه، حتماً در مصلّایِ نمازِ شنبه منتظرند، و عنقريب است که زيرزبانی، فحش نصيبمان کنند.
امّالبنين و زيد بن محمّد مشغولِ گرفتنِ غبار از عبا و عمامهیِ رسولِ اکرم (ص) شدند، و حضرتِ فاطمه (س) برس بر گيوهیِ پدرِ مهربانشان ساييدند. زبرائيلِ حکيم مانندِ پدری مشوّش که پسرش را روانهیِ کنکور میکند، آخرين يادآوریها را بهزيرِ گوشِ محمّدِ مصطفی (ص) زمزمه کرد: ممّد! اميدوارم امروز بتوانی در موردِ لنترانیبودنِ الله، همگان را اقناع کنی. بگو او هست امّا هيچجا نيست. بگو او نيست امّا همهجا هست. اگر گفتند هذيان مگو، اگر گفتند اين اللهِ ناديدنیِ تو، چه فرقی با يهوهیِ ناديدنیِ جهودان دارد، بگو من آگاهام از آنچه که شما آگاه نيستيد. بهضربِ منطقِ ربّانی، که عبوديّت را بر عقلانيّت مرجّح میداند، خلايقِ پرسنده را منکوب کن. به امّتات بگو پرسشکردن گاه بهمعنایِ کفر است، و شککردن گاه بهمعنایِ زندقه. حسابِ کافر و زنديق هم که در آيات و روايات معلوم است؛ شمشير در اين دنيا، و آتش در آن دنيا. اگر امامِ شنبه بايد حتماً اسلحهبهدست ايرادِ خطبه کند، دليلِ بزرگاش اين است: گاه که عوامالنّاس منطقِ مستحکمِ او را سست يافتند، با همان شمشير، کجیِ اعتقاداتِ آنان را در دم راست کند. ممّد! آنچه که بايد گفته شود زياد است، و من برایِ راحتیِ تو، خلاصهیِ آنچه را که بايد در خطبهها بگويی، با خطوطِ ريز بر قبضهیِ شمشيری که بهدست خواهی گرفت، نوشتهام. گرچه انجامِ اينکارها در حينِ امتحان، تقلّب فرض شود، امّا شادباش از اينکه تو امتحانات را به پيشگاهِ يهوهیِ لنترانی مدّتهاست با نمرهیِ خوب گذراندهای. در بينِ راه تا مصلّیٰ نحوهیِ بيانِ خطبهها را يادت خواهم داد، تا کسی بر تو خرده نگيرد. خوشبختانه هفتهیِ قبل، محرابِ مصلّیٰ را يکمتر بهداخلِ زمين فرو برديم، و تو ديگر از رسيدنِ انگشتِ غير به ماتحتات در حينِ انجامِ سجده، راحتخيال شدهای، و سنگينیِ نگاهِ خيلِ مؤمنين را بر قنبلات حس نخواهی کرد. وای بر اين قومی که از رساندنِ انگشت به پيامبرِ خود ابا ندارند. اين امّتِ تو مرا بهيادِ قومِ بنیاسرائيل میاندازد که کرامتِ پيغمبرشان را پاس نداشتند. اگر نافرمانیِ امّت يکی از علايمِ بزرگیِ پيامبرانِ اولوالعزم باشد، تو نيز مانندِ کليمالله (ص) از اکابرِ انبياء محسوب میشوی.
پيامبرِ اکرم (ص) مشغولِ انجامِ عملِ مستحبّیِ خلالِ دندان و زدنِ عطر به سر و رویِ خود شده بودند. ناگهان مانندِ آنکه چيزی را بهخاطر آورده باشند، بیحرکت ايستادند، و رو به معلّمِ گرانقدرشان فرمودند: يا زبرائيلِ حکيم! ای آنکه هرچه دارم از کفِ با درايتِ توست! میدانم که وقت تنگ است، امّا میخواهم سؤالی را که مانندِ خوره به افکارم چنگ انداخته، برایتان مطرح کنم.
چشمانِ پر عطوفتِ زبرائيل از آنسویِ شيشهیِ قطورِ عينکِ کهنهاش، به استقبالِ دلِ دردمندِ شاگرد آمد: بگو ممّدجان. دردِ دلات را بريز روُ دايره.
حضرتِ محمّد (ص) فرمودند: هميشه در حينِ ايرادِ خطبه و موعظههایام، به اين مطلب فکر میکنم که چگونه میتوان ديگران را ترغيب به انجامِ کاری کرد که خود کمتر به آن التفات دارم؟ بهزبانِ سادهتر، چگونه میتوان با کونِ گُهی، به ديگران درسِ طهارت داد؟
زبرائيلِ حکيم لبخندی چروکآور بر چهره نشاند و گفت: ممّد! آنچه مهم است نيّت و نتيجهیِ عمل است، نه روش و ابزار. اين امر، نقطهیِ مشترکِ سه پديدهیِ سياست، دين، و کسبوکار است.
پيامبرِ اکرم (ص) گويی بهآرامش رسيده باشند، گفتند: راحتام کردی، ای استادِ ازل! به اين ترتيب، من پيامبرِ امّتی هستم که خود هزاران گناه و منکر را مرتکب شده، امّا از دهان امرِ به معروف را فرو میريزد. خود دخترانِ زيبارویِ بیشماری را در بر کشيدهام، امّا همه را به تقوایِ نفس فرامیخوانم. در صلحها و جنگها و دوستیهایام، خدعه و کيدِ مکّارانه بهکار میبرم، امّا درسِ جوانمردی و صداقت را بر مريدانام فرو میخوانم. اموالِ بسيار را به دوستان و آشنايانام میبخشم، امّا همگان را به قناعت تشويق میکنم. میگويم همهیِ انسانها در مقابلِ خالقِ ناديدنی يکسان و برابرند، امّا بردگی را با فرامينام تأييد میکنم. میگويم در پذيرشِ دين، اجبار و اکراهی در کار نيست، امّا گردنِ نفیکنندگانِ دينام را، يا با شمشير میزنم، و يا جزيه و خراجِ سنگين بر آنان قرار میدهم. میگويم علم را بياموزيد حتّی اگر در چين باشد، امّا تشنهیِ رسيدن به کتابخانههایِ اسکندريّه و اهوازم، تا در آنها آب و آتش بيندازم. ادّعایِ يگانگی و پارهناپذيریِ حبلالله را دارم، امّا میدانم بعد از مرگام، اين ريسمانِ پوسيده بدل به هفتادوهفت رشتهیِ ناهمگون خواهد شد. از استحکامِ ابدیِ احکامِ دينی و تغييرناپذيریِ سنّتهایِ الهی میگويم، امّا کتابام مملوّ از آياتِ ناسخ و منسوخ است. تشکّرِ فراوان از شما دارم ای معلّمِ گرانقدر! اينها تماماً از انفاسِ شماست که میتوانم بينِ گفتارم و عملام جدايی بيندازم، امّا دچارِ عذابِ وجدان نشوم.
زبرائيلِ حکيم در حالیکه دالان را طی میکرد تا به درِ خانه برسد، با ملايمت گفت: ای پيامبر! يگانگیِ گفتار و عمل، در حوزهیِ اخلاق میگنجد نه در حيطهیِ دين. حسابِ اخلاقيّات از حسابِ اديان، حدّاقل در موقعِ پيدايش و بسط، جداست. چرا از ميانِ آن صدوبيستوچهار هزار پيغمبر، تنها نامِ معدودی برایِ خلايق آشکار است؟ تقريباً همهیِ آن پيامبرانِ فراموششده، در شيوهیِ نبوّت دچارِ اشتباه شدهاند. آنان زياده از حد بر اخلاقيّات پافشاری کردهاند، و به همين دليل نهتنها دينشان بلکه خودشان نيز از خاطرِ مردم رفتهاند.
پيامبرِ اکرم (ص) در حالیکه سراسر گوش بود، بدونِ گفتنِ خداحافظی از درِ خانه بيرون رفت. علی (ع) و پسراناش نيز از برایِ اينکه از قافلهیِ نبوّت عقب نمانند، بهدنبالِ نبیِّ اکرم (ص) شتافتند. زيد در حالیکه عايشه را در بغل میفشرد، خداحافظی کرده و از خانه بيرون شد. قنبر بقچهیِ مملوّ از حصير و سجاده و جانمازِ اميرالمؤمنين و پسراناش را در بغل گرفته، بهسویِ مصلّیٰ شتافت. من نيز خواستم به جمعِ صلوةگزاران بپيوندم که ناگهان بازوانِ ناتوانام را در ميانِ پنجههایِ مهربانِ زهرا (س) يافتم. حضرتاش در حالیکه ديگران را بدرقه میکرد، روُ به من فرمود: کجا؟ تو که هنوز نابالغی و نمازِ شنبه برایات واجب نيست.
گفتم: خودِ شما چرا نمیرويد ای بزرگبانویِ اسلام؟
فاطمه (س) خندهیِ مليحی فرموده و گفتند: برایِ زنان هميشه بهانهای پيدا میشود، تا از کردنِ کاری که راضی به انجاماش نباشند طفره روند. اگر بيش از اين جواب میخواهی بهدنبالام به آن اتاق بيا.
Û