٭ مؤمنانهیِ ۲۶
مانندِ پوست خشکيدهیِ تخمهای بیمغز، تهی و پوک، در گوشهای افتاده بودم. گرچه علّتاش را نمیدانستم، امّا از خود بهشدّت بيزار بودم. حضرتِ زهرا (س) که متوجّهِ ناراحتیام شده بود، بهنزديکام آمد. خودم را جمعوجور کردم. از بهيادآوریِ آنچه که دقايقی پيش بينِ ما گذشته بود، بهخود میلرزيدم. دستِ مهربانِ بانویِ بزرگِ اسلام (س) را بر سرِ کچلِ بخيهخوردهیِ خود حس کردم. حضرتاش با طمأنينه گفت: چرا در همی؟ من بهواسطهیِ معصوميّتِ ذاتیام، مرتکبِ هيچ گناهی نشدهام، و بالطّبع تو نيز مرتکبِ خسرانی نشدهای. بلند شو آبی به صورتات بزن تا بگويم اين امّالبنينِ ذليلمرده خوراکی پر قوّت برایات مهيا کند، که شيرهیِ جانات را کشيدهام.
وقتی از اتاق بيرون آمدم، امّالبنين با نيشخندِ پر زهرش بهپيشوازم آمد. رویام را به ديوار گرداندم، و در گوشهای از حياط، در سايهیِ درختِ خرمايی پر برگ نشستم. هنوز از دوردست صدایِ تکبيرِ مؤمنينِ نمازخوان بهگوش میرسيد؛ گويی با هر تکبير، قصدِ تصديقِ گفتارِ پيغمبرِ اکرم (ص) را داشته باشند.
امّالبنين به فرمانِ زهرا (س) از اتاقکِ کفترها با کاسهای مملوّ از تخمهایِ کوچک بيرون آمد، و غرولندکنان واردِ مطبخ شد. صدایِ تقتقِ شکستنِ تخمها توجّهام را جلب کرد. به مطبخ رفتم. ديدم در تابهای از شبِ يلدا سياهتر، مقداری روغن ريخته و مشغولِ شکستنِ تخمهاست. تمامیِ تخمِکفترها سهزرده بودند، و همين امر بهخاطرم آورد که در چه خانهیِ مقدّسی بهسر میبرم. بعد از اتمامِ پختوپز، محتویِ تابه را بهرویِ نانی خالی کرده، و با لولهکردنِ نان و محتويّاتاش، بزرگترين لقمهیِ عالم را در مقابلام گرفت و گفت: بخور که همهیِ اينا برایِ اونه که کمرت سفتتر بشه. خانوم هنوز خيلی باهات کار داره.
هنوز يکیدو گاز به لقمهپيچام نزده بودم که صدایِ آرامِ کوبهیِ درِ خانه بهگوش رسيد. امّالبنين بیآنکه منتظرِ دستورِ خانمِ خانه بماند، لچکی بهسر کشيد و در را باز کرد. عمرِ خطّاب جوابِ سلامِ دخترک را هنوز نداده، خود را بهدرونِ خانه انداخت و گفت: دخترِ رسولِ اکرم هستِش؟
امّالبنين خواست جوابی بدهد که زهرا (س) سرش را از اتاقاش بيرون آورده، و فرمود: چهکار داری؟ مگه نمازِ وحدتبخشِ شنبه را ترک کردهای که در اين ساعتِ مقدّس به اينجا آمدهای؟ اگر برایِ مشورت در موردِ امورِ مسلمين آمدهای، بايد بگويم مولایِ متّقيان هنوز در نمازند، و شما هم بهتر است برويد به مصلّیٰ.
عمرِ خطّاب (ل) مقداری پولِ سياه به کفِ امّالبنين ريخت، و گفت: میری محلّهیِ جودا، دکونِ العازرِ بقّال، نيممن نخودسياهِ مرغوب میخری. اگر ديدی هنوز از نمازِ شنبه برنگشته، همانجا میايستی تا برگردد. دستِ خالی برنگردی که میاندازمات لایِ همين درِ لقِّ خانه، و چنان فشارت میدهم که بچّهات مانندِ ريق از دلات بيرون بزند.
امّالبنين پولِ سياه را قاپيده و جانِ خود و جنيناش را برداشته و بهدنبالِ نخودسياه روانه گرديد. عمر که گمان میکرد خانه خالیست، رو به زهرا (س) گفت: بيا ای مهپيکرم که ديشب از شوقِ ديدارِ تو، مزّهیِ کبابها و نانِ چرباش را نفهميدم. بيا ای آرامِ جانام که به عصمتِ دامنِ پاکات قسم، ديشب تا بهصبح چشم برهم نگذاشتهام. مگر من چه از آن عثمان کمتر داشتم که افتخارِ دامادیِ پدرِ اکرمات را پيدا کرد؟ بيا، ای فاطیِ نازنينام.
حضرتِ زهرا (س) با پرخاشگریِ خاصّی که تنها از زنانِ قاعدهمند ديده میشود، فرمود: برو ای سگِ پليد. من با خود و خدایام عهد کردهام تا ديگر رویِ خوش به تو نشان ندهم. من نيز مانندِ هر زنی دارایِ عزّتِ نفس هستم. برو ای عمر، و مرا بهحالِ خود بگذار، که همان حسينی که بهدامنام گذاشتی، هر روز مانندِ خاری در چشمام میخلد.
عمرِ خطّاب (ل) ملتمسانه گفت: ای فخرِ بانوانِ جهان! اسمِ حسينام را نياور، که نامِ او بهمانندِ نيشتری بر قلبِ شکستهام میماند. چه دردی از اين بالاتر که پدرِ واقعیِ طفلی والامقام، نتواند محبّتاش را به دُردانهاش ابراز کند؟ زری جان! ایکاش از ريختنِ آبرویِ تو خوف بهدل راه نمیدادم، و از فرازِ گلدستهیِ مسجدِ قبا، با صدایِ بلند فرياد میزدم: يا ايّهاالنّاس! حسين بن علی، در حقيقت حسين بن عمر است. ایکاش شهامتِ آن را داشتم تا تو را از شوهرت خواستگاری کنم، و کلبهیِ حقيرم را به نورِ وجودِ تو و پسرمان حسين، روشنی بخشم. اين مصيبتِ عظمایِ دوری از فرزندِ ذکورم را به که بگويم؟ در خود میسوزم، امّا کسی نيست اطفاءام نمايد. فاطی جون! حال که برایِ دردِ دل کردن بهخدمتات رسيدهام، بيا و جفا بر من روا مدار. حال که خانه خلوت است و از غير خالی، بيا و درِ رحمتات را بر منِ گدایِ محبّت بگشا.
عمر (ل) همچنان که با گفتارِ فريبندهاش دلِ زهرا (س) را نرم میکرد، به او نزديک شده، و به نوازشِ گونههایِ از شرم سرخشدهیِ دُختِ پيامبرِ اکرم پرداخت. زهرا (س) مانندِ زنی که سالها رختخواباش گرمایِ شوهر را نديده، در مقابلِ کلامِ رخوتآورِ عمر (ل) سست شد، و اخمها را از هم باز نمود. عمر (ل) بوسهای بهميانِ دو ابرویِ از هم گشادهیِ زهرا (س) گذاشته، و سينههایِ مبارکاش را در ميانِ پنجه گرفت؛ آنچنان که چونهگير، چونههایِ خمير را در ميانِ پنجه بهبازی میگيرد. زهرا (س) به رعشهای مبارک افتاده بود، و نمیتوانست بهرویِ پا بايستد. عمر (ل) مانندِ تازهدامادی تشنهیِ بکارت، عروساش را بغل کرده و بهداخلِ اتاق برد.
لقمهیِ نان و تخمِمرغ کفتر برایام از يخهایِ زمهرير سردتر شده بود. لقمه را بهکناری افکنده، و با سرعت بهطرفِ اتاقِ خوابِ اميرالمؤمنين (ع) شتافتم. لایِ در را باز کردم و ديدم عمر (ل) و زهرا (س) در هم فروپيچيدهاند. عمرِ ملعون قصدِ کاری را داشت که حضرتِ فاطمه به آن بیميل بود، و دائم میفرمود: امروز نه؛ بینمازم؛ میترسم همه به خانه برگردند.
عمر (ل) با کلامی پر وسوسه گفت: خيالات راحت باشد که امروز پدرِ بزرگوارت میخواهد در موردِ لنترانیبودنِ الله، بر همگان خطبهای دراز بخواند. بيا ای زریِ زرمنظرم!
زهرا (س) با عشوهای ربّانی فرمود: امروز بینمازم. میترسم موردِ غضبِ خدا قرار بگيريم. میترسم چنانچه با من در اين حالتِ ناپاک و ناخجسته جماع نمايی، فرزندی دختر در جنينام منعقد شود. [1]
عمرِ خطّاب (ل) با شنيدنِ واژهیِ دختر، بر تمنّایِ خود ابرام کرده و قبایِ مطهّرِ زهرا (س) را بالا زد. رانهایِ از برف سفيدترِ دخترِ پيامبر، تمامیِ اتاق را روشن کرد. عمر (ل) در حالیکه با لبولوچهیِ خيس از شهوت، مشغولِ ليسيدن و نوشيدن از شهدِ سينههایِ بزرگبانویِ اسلام بود، با خنده گفت: من پسری از تو دارم و به وجودش مفتخرم. بگذار دختری از تو داشته باشم، که هرگاه به چهرهاش بنگرم زيبايیِ تو را در نظر بياورم. حتّی اسماش را خودم انتخاب خواهم کرد، و او را زينبِ کبری خواهم ناميد. بيا ای مادرِ حسينام! بيا ای مادرِ زينبام! بيا ای لعبتکام! زفافگاهِ تو، حتّی اگر آن را آلوده بپنداری، برایِ من مظهرِ پاکی و طهارت است. مرا از آن چشمهیِ پاک محروم نکن، فاطیِ نازنينام.
زهرا (س) در مقابلِ وساوسِ شيرينِ عمر (ل) تسليم شد، و بعد از لحظهای، آنچنان مانندِ دو مارِ پيچنده در يکديگر گره خوردند که نمیشد گفت کدامشان کدام است.
[1] همانگونه که خوانندگانِ گرامی مستحضر هستند در کليّهیِ رسايلِ علمایِ عظامِ شيعه، بر ترکِ جماع در هنگامِ قاعدگیِ نسوان تأکيد شده است. چنانچه بنا به اقتضایِ زمانی، و بهانهگيریهایِ شوهر، راهِ ديگری برایِ اطفاءِ قوّهیِ باهِ مرد موجود نباشد، ابتدا هفت مرتبه سورهیِ مبارکهیِ «العادت» Y خوانده شود، و بعد از آن است که امرِ دخول را با ذکرِ بسمالله بايد انجام داد. طبقِ رواياتِ موثّقی که علومِ جديده نيز بر صحّتِ آن مُهرِ تأييد زدهاند، نطفههايی که بر اثرِ اين عمليّات منعقد گردند، تمامی مؤنّث میباشند.
Y پاورقیِ پاورقی
اين سورهیِ مبارک، توسّطِ بعضی از کاتبانِ وحی YY، که متأسّفانه همه سُنّی و يا کافر بودهاند، از لایِ قرآنِ مجيد برداشته شده است. امّا طبقِ رواياتِ صحيحه، امامِ زمان (عج) در موقعِ ظهورِ خود، قرآنِ کامل را بر مردم عرضه خواهند داشت، و همهیِ سُنّیهایِ لامذهب روسياه خواهند شد.
YY پاورقیِ اين پاورقیِ بالايی
مانندِ عثمانِ ملعون و معاويّهیِ خوارکسّه