٭ مؤمنانه‌یِ ۲۵

٭ سرورقی
بر خلافِ پيغمبرِ ختنه‌نکرده‌یِ عيسويان که کور را بينا می‌کرد، و مرده را زنده، از پيامبرِ اکرم (ص) ما مسلمين بخاری برنخاست. امّا نااميد نشويد که ما را نيز اميدی هست.
می‌توان به‌خود باليد که يکی از مسلمينِ معمولی، در امرِ احياء، گویِ سبقت از پيغمبرِ خاج‌پرستان ربوده، و مرده‌ای گم‌گشته را بی‌هيچ ادّعايی، زنده و پيدا نموده است. اميدِ همگان مستدام باد!

٭ مؤمنانه‌یِ ۲۵

بعد از رفتنِ همگان، آرامشِ عميقی بر خانه‌یِ عفاف و عصمت حکم‌فرما شده بود. امّ‌البنين در حياط، کنارِ حوض نشسته بود، و تلاش می‌کرد ته‌مانده‌یِ خشکيده‌یِ حليم را از ظروفِ صبحانه بزدايد. من در دالان ايستاده بودم، و هنوز در ترديدِ رفتن يا نرفتن به‌درونِ اتاق بودم که بزرگ‌بانویِ اسلام (س) مرا به‌داخل کشاندند. اتاق هنوز به‌هم‌ريخته، و تشک و لحافی که شبِ قبل زهرا (س) و علی (ع) به‌رویِ آن خفته بودند، پهن بود. آن‌جا که حدس زدم گودیِ سرِ حضرتِ امير (ع) است، مملوّ از شوره‌یِ سر و موهایِ ريخته‌شده بود. ذوالفقارِ سه‌سرِ مولایِ متّقيان (ع) با زنجيری نه‌چندان کلفت به ديوار آويخته شده بود. به شمشير نزديک شده و دستی به غلافِ چرمين‌اش کشيدم. ناگهان هولی عظيم به‌دل‌ام رخنه کرد، و مانندِ عقرب‌زده‌ها دست‌ام را پس کشيدم. حضرتِ زهرا (س) گفت: اين شمشيرِ قديمی، مرحمتی از سلمانِ فارسی‌ست که دست‌ساختِ چلنگری افسانه‌ای به‌نامِ کاوه‌یِ آهنگر می‌باشد. نيمی از فتوحات، در جهادها و غزواتِ اوّليه‌یِ اسلام، به‌وسيله‌یِ اين ذوالفقارِ سه‌سر صورت گرفته. از وقتی که ميانه‌یِ سلمانِ فارسی با پدرِ بزرگوارم و زبرائيلِ حکيم به‌هم خورده، علـی‌آقــــــا (ع) از ذوالفقارِ دوسرِ اهدايیِ زبرائيل استفاده می‌کند.
من که هنوز شيطانکی نابالغ بودم و از وقايعِ صدرِ اسلام بی‌خبر، از فاطمه (س) پرسيدم: ای بانویِ گرامی! خبر از علّتِ بروزِ کدورت فی‌مابينِ سلمان و زبرائيل داريد؟
زهرا (س) در حالی‌که مشغولِ جمع‌وجورکردنِ اتاق بود، گفت: داستانِ درازی‌ست، و مجال برایِ گفتن‌اش نيست. راستی، ای پسرکِ بخيه‌برسرِ يتيم! امروز صبح پدرِ بزرگوارم داشتنِ حجاب را برایِ نسوان در مقابلِ ذکورِ بالغ، واجب نمودند. من در موردِ بالغ‌بودنِ تو مشکوک‌ام. زيرِ بغل‌ات را نشان بده تا ببينم مو دارد يا نه.
قبایِ مندرس‌ام را درآورده و زيرِ بغلِ بی‌موی‌ام را به زهرا (س) عرضه کردم. ايشان خوشحال از اين بابت، مرا به رختخواب کشانده، و مانندِ گرسنه‌ای به‌نذری‌رسيده، خود را به‌رویِ من انداخت. نمی‌دانستم چه‌کنم. من در رختخوابِ اميرالمؤمنين (ع) با معصومه‌یِ طاهره‌ای خفته بودم که فخرِ عالمِ اسلام خواهد بود. حضرت‌اش می‌خواستند شورتِ مطهّرشان را در بياوردند، که به‌يک‌باره اخم‌شان در هم شد. انگشتِ آلوده به خون را از لایِ پایِ مطهّرشان بيرون آوردند، و با افسوس فرمودند: الهی شمشيرِ دشمن بر فرقِ‌ت فرود بياد، مرد! الهی بچّه‌یِ توُیِ شکمِ‌ت ناقص‌الخلقه به‌دنيا بياد، دختره‌یِ هرزه! ببين اين‌ها چه اعصابی از من خرد کرده‌اند، که هر ماه از دست‌شان رگل‌ام پس‌وپيش می‌شود.
زهرا (س) بعد از آن‌که لتّه‌یِ خشکی را به جلوگاهِ خويش بستند، تنبانِ مرا به طرفة‌العين پايين کشيدند. ديدنِ تارِ مويی به‌رویِ شرم‌گاه‌ام همان و، درهم‌شدنِ چهره‌یِ فاطمه (س) همان. بزرگ‌بانویِ اسلام (س) گويی غم‌بارترين لحظه‌یِ عمرشان فرارسيده باشد، دستی به پشتِ دستِ ديگرِ خود زدند و گفتند: خاکِ عالم به‌سرم! ای وای که اين هم بالغ شد. اين زهار را از کجا آورده‌ای؟
حضرت‌اش بی‌آن‌که مجال به پاسخ‌گويی بدهند، ملافه‌یِ چرک‌مرده را از رویِ تشک جمع نموده، و مو و رویِ خود را پوشاندند. تمامیِ چهره‌یِ مهربانِ زهرا (س) در پسِ ملافه پنهان بود، و تنها يک چشم‌اش هويدا. ايشان گويی در حالِ کلنجار با خود باشند، لحظه‌ای تأمّل کرده و بعد پايينِ ملافه را بالا داده، و قنبلِ مبارک‌شان را به‌سوی‌ام آورده، و فرمودند: روی و موی‌ام را نمی‌بينی، و مطمئن‌ام گناهی در نامه‌یِ اعمال‌مان نخواهند نوشت. تازه، در صورتِ نوشتن، آن‌قدر دوست و آشنا در آن بالا هست، که ضامنِ اعمال‌مان بشوند. درست است که ساعتی پيش رسول‌اکرم (ص) حجاب را بر زنان واجب گرداندند، امّا از کجا نه‌معلوم که ناسخِ آن حکم را نيز در آستين نداشته باشند. احکامِ ايشان، هميشه در حالِ تحوّل و تکامل است. دخول کن ای پسرکِ عصيان‌گر! با عصيانِ نمکين‌ات، بر آتشِ دل‌ام آبی سرد بپاش!
نمی‌دانستم چه‌کنم. آنچه که عدّه‌ای وجدان می‌نامندش، و عدّه‌یِ ديگر نفسِ مطمئنّه می‌پندارندش، مانندِ زنجيری ثقيل بر دست‌وپای‌ام پيچيده، و امکانِ هر حرکتی را از من سلب کرده بود. طوری که به مقامِ مقدّسِ زهرا (س) بی‌احترامی نشود، گفتم: ای بانویِ بزرگوار! خوفِ آن دارم که در اين عمل معصيتی نهفته باشد.
زهرا (س) بيتابانه قنبل‌اش را قنبل‌تر کرده، و از پشتِ ملافه‌یِ برقع‌مانند[1] فرمود: چه معصيتی، ای پسرک؟ خداوندِ متعال برایِ هر عضوِ بدن حدّاقل دو کاربرد منظور کرده است؛ مثلاً برایِ دهان، خوردن و حرف‌زدنِ را؛ برایِ دماغ، بوييدن و فين‌کردن را؛ برایِ چشم، ديدن و ريختنِ اشک را؛ برایِ شرم‌گاهِ زن، شاشيدن و متولّدکردنِ بچّه را؛ برایِ شرم‌گاهِ مرد، شاشيدن و توليدِ بچّه را. حال، تو می‌گويی نعوذبالله خداوندِ عليم در موردِ خلق‌کردنِ مقعد دچارِ اشتباه شده، و تنها کاربردِ ريدن را به اين عضوِ شريف واگذار کرده؟ مگر توضيح‌المسائلِ علمایِ عظمیٰ را نخوانده‌ای که زن می‌بايست در مقابلِ هر لذّتی که مرد اراده نمود، تسليم و جواب‌گو باشد؟ اگر می‌بينی مقعد دارایِ پرده‌یِ بکارت نيست، به‌خاطرِ آن است که خداوند مجوّزِ هر استفاده‌ای را برایِ آن پيشاپيش صادر فرموده است. بيا بر دُبُرم بگذار، که اگر بيش از اين آتش‌ام زبانه کشد، دودمان‌ات را با ذوالفقارِ علی (ع) به‌باد خواهم داد.
من که شيطانی به‌راهِ‌راست‌هدايت‌شده‌ام، به برکتِ انفاسِ الهی که در جمجمه‌یِ نيمه‌خالی‌ام تعبيه شده بود، می‌دانستم در شرفِ ارتکابِ گناهی بزرگ هستم؛ خود را پس کشيده و گفتم: می‌ترسم معصيت داشته باشد.
زهرا (س) گفت: چه معصيتی ای پسرکِ بخيه‌برسر؟ فکر کرده‌ای همه‌یِ زنانِ عالم، در موقعِ بی‌نمازشدن چگونه جواب‌گویِ شوهرانِ خود هستند. بيا دُبُرم را در بر بکش، و سخن به‌گزاف نگو. شک در هر امری مقدّمه‌یِ کفر است، و از کلامِ تو بویِ شک استشمام می‌شود.
من گفتم: ای بزرگ‌بانویِ اسلام! ای فخرِ تاريخِ خون‌بارِ شيعه! منظورم از گناه، تنها معطوف به دخول از عقبِ شما نيست؛ منظورم کلِّ اين وضعيّت است. شما خودتان را به‌جایِ شيعيان‌تان بگذاريد، و وضعيّتِ قمبل‌کرده‌یِ حضرتِ زهرایِ ملافه‌پيچی‌شده را در ذهن به‌تصوير بکشيد. من هنوز نادان‌ام و دين‌ام کامل نيست، امّا می‌دانم يک‌جایِ اين‌کار می‌لنگد. منظورِ من از گناه، نعوذبالله، گذاشتنِ تفاوت بينِ جلو و عقبِ شما نيست. اين‌که شما با کسِ ديگری به‌غير از شوُیِ خود بخوابيد، برای‌ام غيرِ قابلِ هضم است.
حضرتِ فاطمه (س) به‌حالتِ نشسته درآمده، و با لحنی مملوّ از عطوفت فرمود: ای پسرکِ بی‌گناه! چه گناهی در اين امر می‌بينی؟ مگر خداوندِ منّان همگیِ انسان‌ها را با عدالتِ کامل، مانندِ هم خلق نکرده است؟ مگر چه فرقی بينِ زنِ بيچاره‌یِ چشم‌به‌راه و مردِ صاحبِ حرم‌سراست؟ تو تازه واردِ جامعه‌یِ متحوّلِ ما شده‌ای؛ درست است که طبقِ رسومِ جاهلی، زن‌ها بايد احساساتِ خود را بروز ندهند، و مردانيّتِ مردان با تعدادِ زن‌های‌شان سنجيده می‌شود؛ امّا همين روزهاست که رسولِ اکرم (ص) حکمِ برابریِ زن و مرد را از هر حيث صادر فرمايند. خودشان قسمِ جلاله خورده‌اند که آيه و سوره‌اش نازل شده، منتها هنوز شرايطِ جامعه‌یِ جاهلی کمی ناآماده است؛ و ايشان قول داده‌اند حدّاکثر تا سالِ بيست‌وچهارمِ بعثت‌شان، اين آيات و سوره‌هایِ مملوّ از عدالت و مساوات را بر مردان و زنان فرو بخوانند. گرچه يک نخِ مو بر زهارت ديدم، امّا ای پسرک! تو هنوز قوّه‌یِ مميزه‌ات کامل نيست تا لُبِّ کلام‌ام را بفهمی. اصلاً اين‌که يک مرد حقِّ داشتنِ طويله‌ای مملوِّ نسوان را داشته باشد، و نام‌اش را حرم بگذارد، با عدالت و مساوات و حکمتِ خداوندی در تضاد نيست؟ مگر نعوذبالله خداوندِ منّان مذکّر است که در صدورِ فرامين‌اش جانبِ مردان را گرفته باشد؟ مگر نعوذبالله خداوند کور است، و نمی‌بيند من شب‌ها در آتشِ عزلت و تنهايی می‌سوزم، امّا شوی‌ام برایِ حفظِ مصالحِ اسلام، بيوه‌زنانِ زيبارو را در بر می‌کشد؟ اگر قادرِ متعال انگيزه‌ای را در وجودم نهفته، مگر می‌شود مابه‌ازایِ خارجی برایِ جواب‌گويی به آن انگيزه را نيافريده باشد؟ حاشا و کلّا، که اين نافیِ عدلِ الهی‌ست.
حضرتِ فاطمه‌یِ زهرا (س) گويی در حالِ انجامِ سجده‌ای مقدّس باشند، دوباره قنبل فرموده، و با تکان‌دادن‌هایِ ريز و پُرعشوه، مرا به‌سویِ خود خواندند. عقب‌گاهِ ايشان، مانندِ غنچه‌یِ صورتیِ نشکفته‌ای در مقابلِ چشمان‌ام قرار گرفته بود، و قرارم را می‌ربود. خود را به ايشان چسباندم. غنچه‌یِ ايشان لطيف و سربسته بود، و ترسيدم از آن‌که گزندی ببيند. حضرت‌اش لرزشی کردند و فرمودند: می‌ترسم تفِ‌ت نجس باشه؛ روغن بمال.
زهرا (س) روغن‌دانی را که ديشب رسولِ اکرم (ص) در هنگامِ زفاف با عايشه استفاده فرموده بودند، به دست‌ام داده، و پس‌گاهِ مبارک‌شان را بيشتر به آسمان حوالت فرمودند. بعد از اتمامِ عمليّاتِ روغن‌کاری، بسم‌الله الرّحمن الرّحيمی گفته، و مشغول به‌کار شدم. مانندِ مادری که بردبارانه طفلِ خود را به‌دوش می‌کشد، زهرا (س) نيز با طاقتی بسيار، وزنِ مرا تحمّل نموده، و از ميانِ ملافه‌ای که کاملاً به‌دورِ خود پيچيده بودند، مانندِ کارگردانی متبحّر، سرعت‌ام را کم و زياد می‌کردند. صدايی خفيف از دالانِ خانه به‌گوش رسيد. به‌يقين، امّ‌البنين در حالِ انجامِ کارها بود. فاطمه (س) فرمود: می‌ترسم بی‌اختيار صدای‌ام بلند شود. جلویِ دهان‌ام را بگير. مواظب باش که ملافه بينِ دست‌ات و دهان‌ام باشد، که برخوردِ دستِ نامحرم بر لبِ دخترِ پيغمبر، معصيتی بزرگ است.
هم‌چنان که مانندِ مجاهدی سخت‌کوش در تلاش بودم، به فرمانِ مظهرِ عفاف و عصمت (س) گردن نهاده، و دهانِ ايشان را گرفتم. نفس‌هایِ خودم و نفسِ مبارکِ ايشان که به‌شکلِ زوزه‌یِ خفيف به‌گوش می‌رسيد، در هم شده بود. آن‌قدر به غور در دريایِ عميقِ ايشان مشغول بودم که حسابِ زمان و مکان را از ياد بردم. نمی‌دانم زمان چگونه سپری شد که ناگهان از دوردست، بانگِ اذانِ بلالِ حبشی را شنيدم که مؤمنين را به نمازِ دشمن‌کوبِ شنبه دعوت می‌کند.
بانگِ پرشورِ اذانِ بلال و تکبيرِ مؤمنين، و اوف‌اوفِ دُختِ گرامیِ پيامبرِ اکرم (س)(ص) آن‌چنان در هم آميخته بود که نمی‌دانستم کدام‌يک در حالِ نوازشِ پرده‌هایِ گوش‌ام است.



[1] اصل: برقعه‌مانند. در واژه‌نامه‌ها(یِ اينترنتیِ موجود) «برقعه» ديده نمی‌شود. تنها «بُرقَع» داريم که برایِ آن اين دو معنی آمده: 1. روی‌بندِ ستور 2. روی‌بندِ زنان!