٭ مؤمنانهیِ 11
ديگران نيز، گرچه همگی مشتی کافر و مارق و ناکث بودند، بهياریِ مولایِ متّقيان (ع) آمده، و بر روضهخواندنِ خاتمالانبيا (ص) اصرار ورزيدند. عثمان حتّی پا فراتر گذاشت و گفت: يا ابوالقاسم (ص)! امروز، فرخندهْ زادروزِ شماست؛ به ميمنتِ اين روزِ خجسته، حضّار را به روضهیِ رضوانِ خود دعوت نماييد.
حضرتاش که هنوز خستگیِ ناشی از مجاهدت بهرویِ عايشه و غزوهیِ کبابکوبيده [1] را بر چهرهیِ مبارک داشتند، در مقابلِ ابرامِ اهلِ مجلس تسليم شدند، و بعد از آنکه استکانی چای را با خرمایِ متبرّک نوشيدند، با لحنی که ديدگانِ هرکسی را بدل به چشمه میکند، شروع به روضهخوانی نمودند: {با ملودیِ سوزناکِ "دوطفلانِ مسلم" خوانده شود}
نمیدونم مسلمونا از کجا شروع کنم بيانِ اين مصيبتِ عظمیٰ رو... نمیدونم چطور بگم از اين دردِ جانفرسا... برات بگم از ماجرایِ دشتِ سوزانِ کربوبلا... برات بگم از مظلوميّتِ بچّهيتيم... برات بگم از دردِ بیدرمونِ بیکسی و غريبی ميونِ يهمشت کافرِ حربی... میخــــــــــــــوام مـــســـلـــمونا بگم از واقعهیِ دشتِ کربوبلا و فاجعهای که بهسرِ پيغمبرتون اومده. هنوز يتيمِ سيزده-چاردهساله بيشتر نبود پيغمبرتون! هنوز پشتِ لباش سبز نشده بود پيغمبرتون. يتيم بود پيغمبرتون. وای که مادرش رو توُ کودکی از دست داده بود اين ذرّيّهیِ ابراهيم. وای که پدرش رو نديده بود اين نوجوون، تا درسِ مرد بودن رو ازش ياد بگيره. اين نوجوون به سفارشِ پدربزرگِش جزوِ خدمهیِ قافله بوده. آی مـــســــلمونا! کاروانشون داشته از مکّه میرفته به شام برایِ تجارت. بارشَم قهوهیِ يمنی بوده، مسلمونا! توُیِ راه طوفان میشه. شترها و آدما راهشون رو گم میکنن، آی نوکرایِ اباعبدالله! سر از دشتِ سوزانِ کربوبلا در میآرن! آخ قـــربونِ هرچی نالهکنه. آخ قربونِ هرچی گريهکنه. اجرِت با ساقیِ کوثر! براتون بگم از ماجرایِ اونشب که به پيغمبرتون گذشت. براتون بگم از بیکسی و يتيمیِ نوجوونی که تشنه بود و رفت دمِ خيمهیِ کاروانسالار تا جرعهای آب بگيره. حالا مؤمنا بهتون بگم قافلهسالار مالِ کجاست؟ وای که مــــالِ کوفهس اون ملعون! پيغمبرِ مظلومتون رو کاروانسالار کشيدِش توُ خيمه تا آب دستِش بده. همونجا کنارِ رختخوابِ پهنشده، يه پياله آب رو جلوش گرفت و گفت: ای يــــتـــيـــم! ای بــــيکــــس! ای غــــريـــب! اگه میخوای آبِت بدم، اگه میخوای تشنگیت رو رفع کنم، بايد حاجتَم رو همين امشب بیجواب نذاری! بايد بيای زيرم بخوابی و تسليمَم بشی! اونوقت قافلهسالار شمشيرِ تيزش رو در میآره! خنجر و کلاهخودش رو در میآره! زرهِش رو در میآره! تنبونِش رو در میآره. آخ چــــی بگم از مظلوميّتِ پيغمبرتون که يتيم بود توُ اون دشتِ کربوبلا. تنبونِ پيغمبرتون رو هم در میآره اون قافلهسالار. پيغمبرِ مظلومتون رو پشت و روُ میخوابونه تو همون شنهایِ تفتيده. با آلتِ قتالهیِ سيخشدهش، ميفته روُ پيغمبرِ نوجوونتون، اون از خدا بیخبر! وای، چطوری بگم از احوالاتِ پيغمبرِ تشنهلبتون، که زيرِ اون خدانشناس چطوری دستوپا میزده و فريادرس نداشته؟ چطوری بگم از غرقهبهخون شنهایِ داغِ دشتِ کربوبلا؟ چطوری بگم از چاکچاکشدنِ همهجایِ بدنِ مطهّرش؟ مســـــلمونــــا! چطو بگم از درد و سوزِ پيغمبرتون که زينبی [2] بالاسرش نبوده تا پرستاریش کنه. چطو بگم از ادامهیِ اون صحنه توُ شبایِ بعدی؟ چطو بگم از صفکشيدنِ کافرایِ قلچماق، پشتِ خيمهیِ سبزِ پيغمبرتون؟ چطو بگم از اون جرينگجرينگِ ژتونایِ قافلهسالار که داشته دمِ خيمه به مشتريایِ کافر میفروخته، هر شب. وای از اون قساوت که سهمِ بچّهيتيم رو بهش ندادند. اون مبلغی رو که طی کرده بودند. بميرم برایِ بیکسیِ تو ای مظلوم! همه بگيد يا مظلوم! ،،، ،،، ،،، ،،، اللّــــــهم صلّ عـلی محمّد و آل محمّد. اينشالّا اجرِ اشکايی که ريختيد، توُ ورقهیِ اعمالتون با خطِّ طلا ثبت بشه. ايشالله همهتون توُ بهشتِ رضوان با اون مظلوم محشور بشيد.
روضهیِ پيامبرِ اکرم (ص) بهاتمام رسيده بود، امّا همهیِ حضّار مانندِ ابرِ بهاری در حالِ گريستن بودند. حضرتِ ختمیمرتبت (ص) خوشنود از اشکی که از مجلس گرفته، رو به زينب که در راهرو با چشمانی اشکبار ايستاده بود کرده و دستورِ آوردنِ چای را دادند.
[1] بهنظرِ علمایِ شيعه، غزوهیِ «کبابالکوبيده» از کوچکترين غزواتِ رسولالله (ص) بوده، و طیِّ آن ابیلهب با دندانِ مبارکِ اميرالمؤمنين (ع) به جزایِ اعمالِ سوءِ خود رسيده است. البتّه سنّيان (ل) نيز، طبقِ معمول، روايتِ شيعيان را قبول نداشته، و معتقدند که نامِ غزوه «چلوکبابالکوبيده» بوده است؛ و تا همين چند سالِ پيش، علمایِ جامعةالازهر در قاهره، خوردنِ کبابکوبيده را برایِ سنّيان جايز نمیشمردهاند. البتّه فرقهیِ زيديّه روايتهایِ ديگری را از اين واقعهیِ تاريخی ذکر میکنند، و معتقدند برایِ بارِ دوّم، تنها زيد بوده است که برایِ خريد عازمِ بازار شده است، و با کباببرگ بهنزدِ رسولِ اکرم (ص) بازگشته است؛ و اين امر را دليلِ حقّانيّتِ مذهبِ خود میشمارند. البتّه، در اينميان، فرقهیِ زيديّه توجّه نکردهاند که اصولاً اين زيد، همان زيد پسرِ امامِ ششمِ موردِ نظرِ آنها نيست؛ و خلطالزّيدين کردهاند. فرقهیِ ضالّهیِ بهايی روايتِ ديگری از اين واقعه دارد، و خريد را به امــــرِ رسولالله میداند، امّا امـــربر را روحِ اقدسِ حضرتِ باب (ل) دانسته، که قبل از انعقادِ نطفه متولّد شده بوده است. اين فرقهیِ استعمارساخته، جسارت را به اعلیٰدرجه رسانده و مدّعی شده است که کبابِ خريداریشده از نوعِ چنچه بوده است. علاقهمندان برایِ مطالعهیِ عميقتر در موردِ اين مسأله، میتوانند به کتابِ ارزندهیِ «وحی و سيخ و منقل» استاد جعفر شحيدی، چاپِ دانشگاهِ علّامه طباطبايی مراجعه نمايند.
[2] اين زينب، بهگفتهیِ اکثرِ علمایِ شيعه، زينبِ کبری نوهیِ پيامبرِ اکرم نمیباشد، بلکه زينب همسرِ زيبارویِ زيد بن محمّد (ص) است که پيامبرِ اکرم (ص) دل در گروِ عشقِ آسمانیاش داشت.