٭ مؤمنانهیِ 3
از غمی که در چهرهیِ دُختِ رسولِ اکرم (ص) ديده میشد دچارِ افسردگیِ عميقی شدم. ديدم که دلواپسی برایِ آيندهیِ فرزندان، حتّی در خانوادهیِ اوليا و اوصيا نيز ديده میشود. حضرتِ فاطمه (س) با لحنی که گويی داشت به من دلداری میداد، فرمود: امّا قرباناش بروم بر خلافِ حسن (ع)، پسر ديگرمان حسين بن علی (ع)، سيّدالشّهدا، از آبرویِ خانوادهیِ ما حفاظت خواهد کرد. او دارایِ غروری معصومانهست که حتّی نصيحتهایِ خيرخواهانهیِ پدربزرگِ گرامیاش را نيز بهروشی که خود صلاح میداند بهکار میگيرد. واقعهای را میخواهم شرح دهم تا موضوع برایات روشنتر شود.
راستاش، اسمِ محلّهیِ ما حقّانيّهست. روزی بهاتّفاقِ دو نفر از ديگر همبازیهایاش، برایِ بازیِ کودکانه به محلّهیِ مجاور که سفنانيّهست رفته بود. عدّهیِ کودکانِ آن محلّه بسيار زياد بود، و گفته بودند برويد با بچّهمحلهایِ خودتان بازی کنيد. خلاصه، سيّدالشهدا (ع) را با کمالِ گستاخی بازی نمیدهند. ايشان نيز با آنکه کودکی بيش نيستند، شکايت به کسی نبردند، که میدانستند علی (ع) در صورتِ ابرازِ عکسالعمل به اين واقعهیِ عظمیٰ، ذوالفقارشان را به خونِ بزرگ و کوچکِ آنان خواهند شست. بالاخره، با درايتِ ذاتیِ خود، حسين (ع) تصميم به آن گرفتند که بدونِ کمک از بزرگترها، حتماً بايد نهتنها در بازیِ آنان شرکت کنند، بلکه مايل هستند سردستهیِ کودکانِ آن محلّه نيز گردند. القصّه، سرت را درد نياورم ای ميهمانِ شبانه! حسين (ع) اقدام به لشکرکشیِ کودکانه به محلّهیِ آنها مینمايند. امّا متأسّفانه هريک از بچّههایِ محلّهیِ ما، در طولِ راه، بهطمعِ خريدن و خوردنِ تنقّلات و اسباببازیهایِ گوناگون، از صفِ مبارکِ ايشان جدا میشوند، و تنها يکیدو نفر باقی میمانند. کودکام حسين (ع) که با قوّهیِ عقلِ سرشارش تشخيص میدهد هوا پس است، میخواهد از بينِ راه برگردد که اطفالِ دژخيمِ محلّهیِ سفنانيّه راه را بر ايشان میبندند. حضرتاش که میبيند بی يار و ياور مانده، بنا به سفارشِ اکيدِ آيينِ محمّدِ مصطفی (ص) تقيّه مینمايد. بهخاک افتاده و تقاضایِ راهِ برگشت میکند. راه به ايشان داده نمیشود، و ايشان بهناچار، در کمالِ ناجوانمردی کتکِ مفصّلی میخورند، و لخت و عور در حالیکه از فرقِ مبارکشان خون میچکد، به خانه برمیگردند. اتّفاقاً آنروز خاتمالانبيا (ص) نيز در خانه بودند. گويا دوباره در حرمِ مبارکشان، زنها که قريب بههمهیِ آنها سُنّیمذهباند، طبقِ معمول، بر سرِ نوبتِ شبانه، بهجانِ يکديگر افتاده بودند، و ايشان برایِ استراحت جايی ديگر الّا اين خانه را پيدا نکرده بودند. خلاصه، وقتی پدرِ بزرگوارم نوهشان را با آن سر و صورتِ خونآلود ديدند، در جا حديثی نبوی را برایِ ثبت در تاريخِ خونبارِ شيعه، با صدايی رسا صادر فرمودند که: اين پسر، بهيقين در آينده سرورِ شهدایِ عالم خواهد شد. در نبردها، ملاک بردن و باختن نيست؛ برایِ حق جنگيدن، از اهمِّ واجبات است.
آنگاه حضرتاش نوهیِ گرامی را بهرویِ زانو نشاندند، و با دستمالی حرير که رايحهیِ گلِ محمّدی داشت، خون از چهرهیِ مبارکِ حسين (ع) پاک نمودند، و در گوشاش همچون سروشی آسمانی نجوا نمودند: اين نيز امتحانِ الهی برایِ تو بوده است. خداوندِ متعال شايد میخواسته با اين حادثه به تو آموخته باشد حريمِ هرکس، حتّی اگر بر مدارِ حق نچرخد، برایِ وی محترم است. ای نوهیِ گرامی! کودکانِ محلّهیِ سفنانيّه مانندِ بزرگانشان هستند. تا پا بهرویِ دمشان نگذاری، با تو کاری ندارند. من خونِ دلها خوردهام تا اينکه با هزار حيلهیِ رحمانی توانستهام سکوتِ آنان را به اين دينِ آسمانی جلب کنم. حتّی مجبور شدهام دوباره بتخانهیِ موردِ علاقهشان را مرکزِ عالم قرار دهم تا کسبوکارِ سالانهشان کساد نشود، که البتّه انشاءالله در بيستوچهارمين سالِ مبعوثشدنام، که رسالتام را ديگر يارایِ مخالفت نيست، قبله را بهجايی مثلِ قم يا مشهدِ مقدّس که لايقاش باشد، منتقل میکنم. بنا بر اين، پندِ مرا بهگوش بسپار؛ مبادا در دورانی که بزرگ شدهای و سنّی از تو گذشته، بهصورتِ رو در رو با اينان نبرد کنی. خداوندِ متعال، خودش خيرالماکرين است و از مکرِ اهلِ بيت ناخرسند نخواهد گرديد. خوفِ آن دارم که روزی برسد و دستِ زن و بچّه و اهلِ بيتات را بگيری و در بيابان همه را بهکشتن بدهی، و خود از مقام و منصبِ موردِ نظرت باز بمانی. پيامبرِ اکرم بعد رو به من کرده و گفتند که ظهرانه را در خانهیِ شما تناول خواهم نمود، و ناهار حتماً بايد به عشقِ اين نوهیِ گرامیام قيمهپلو باشد. عرض کردم ای پدرِ گرامی، قيمهپلو ديگر چه طعامیست؟ در خانهیِ ما که به امرِ مولایِ متّقيان (ع) تمامیِ وعدههایِ سهگانه، نان و خرماست. حضرتِ محمّدِ مصطفی (ص) فوراً حالیبهحالی گرديدند و دستورِ ساختنِ اين غذایِ مقدّس، بهصورتِ کوچکترين سورهیِ قرآنِ مجيد بر ايشان فرود آمد: «الف قاف پ. اکل قيمةالبادنجان فی اليوم الضّرب الصّدور. ذبح الفربه الگوسفند مع الذکر بسمالله. طبخ هو اللخم فی الدّيگ العظيم مع اللپه والليمو والزّعفران. طبخ البرنج الصّدری الدّخانية فی الماء الکثيرة مع الملح قليلة. صبرالله السّاعة او ساعتين. هوالاصبر الصابرين. (سورة المبارکة الزّعفران)»
ترجمهیِ الهی غمشهای: «الف قاف پ. بخوريد قيمهبادنجان را همانا در روزِ سينهزنی. قربانی نماييد برّهای در پيشگاهام، همراه با بردنِ نامِ الله. آنگاه فرا رسد زمانی که آن گوشت را با لپّه و ليمو و زعفران در ديگی بپزيد. فراهم آوريد برنجِ صدریِ دودی را و طبخ نماييد آن را در آبِ زياد و نمکِ کم. يکیدو ساعت، بهيادِ خداوند، صبر را پيشهیِ خود سازيد، که خداوند عزّوجل صابرتر از تمامیِ صبرپيشهکنندگان است. (سورهیِ مبارکهیِ زعفران)[1]»
حضرتِ زهرا (س) در ادامه فرمودند: بعله، آنروز، جایِ تمامِ مؤمنانِ دو عالم خالی، قيمهپلو داشتيم. از حدّتِ رايحهیِ بهشتیِ طعامِ آمادهشده، تمامیِ محلّه قابلمهبهدست بهمقابلِ دربِ پر برکتِ اين خانه جمع شده بودند؛ و رسمِ پر شکوهِ نذریدادن از همانجا آغاز گرديد. مولایِ متّقيان که خسته و کوفته از غزوهای کوچک با تهماندهیِ کفّار برگشته بودند تا نان و خرمایِ هميشگیشان را تناول فرمايند، با اخم و تخم فرمودند که اين بساطِ تبذير چيست که پهن کردهايد؟ مگر کاخنشينِ مرفّهايد که فقرِ امّتِ اسلام را از ياد بردهايد؟ حاشا و کلّا اگر به اين غذایِ لايقِ اغنيا لب بزنم. ابوذرِ غفاری نيز که در رکابِ حضرتاش بود، شمشيری خونچکان را در هوا چرخاند، و "الله اکبر" گويان بهسویِ ديگ حملهور شد. رسولِ اکرم (ص) پادرميانی نموده و اعلام کردند: اين وحیِ مُنزل است؛ چارهای جز اطاعت نيست. القصّه، آنروز، مائدهای آسمانی داشتيم، و آن از برکتِ سرِ شکافتهیِ فرزندم حسين (ع) بود. البتّه مولایِ متّقيان (ع) همان نان و خرمایِ هميشگی را تناول فرمودند، و حتّی قيلولهیِ مستحبّیِ بعد از ظهرشان را بهجا نياورده و دوباره به ميدانِ کارزار با جُندالشّيطان بازگشتند.
شنيدنِ واژهیِ شيطان از زبانِ مبارکِ فاطمه (س) همان و، تيرکشيدنِ زخمهایِ هنوز کاملاً التيامنيافتهیِ سرم، همان. خود علّتِ اين دردِ بیحد و مرز را نمیشناختم. دُختِ گرامیِ رسولِ اکرم (ص) که آثارِ الم را در چهرهام مشاهده فرمود، دستِ تفقّدی بر چهرهام کشيد که بند بندِ وجودم را لرزاند. کودکی بيش نبودم، امّا احساسی بياننشدنی نسبت به فاطمه (س) در خود حس کردم. سر در دامنِ پر عطوفتاش نهادم. رايحهیِ عطرهايی از دامنِ مطهّرش به مشامام خورد که حالِ خود را نفهميدم و در حالیکه هنوز سر در ميانِ دو رانِ نرماش داشتم، بهخواب فرو رفتم.
[1] در مکّیبودن يا مدنیبودنِ سورهیِ مبارکهیِ زعفران، اختلافی عظيم بينِ شيعه و سُنّی است. شيعيان، بنا به استناداتِ بیبديلِ شيخين رضی (ر) و مرتضی (ر) معتقدند که اين سوره در حينِ معراجِ رسولِ اکرم (ص) در هنگامی که بر بالِ جبرئيل چنگ انداخته بودند، در حوالیِ بينالنهرين، جايی که بعدها به کربلا مشهور شده است، نازل گرديده که در کُنهِ مغزِ مبارکِ پيغمبرِ عظيمالشأن جای گرفته، تا در موقعِ مقتضی بهزبانِ مطهّرشان جاری شود. حديثِ متقنِ نبوی که دلالت بر برابریِ يک وعده قيمهپلو با هزارسال روزهیِ واجبه دارد نيز، بهعنوانِ برهانِ ديگر بر اثباتِ ادّعایِ شيعيان، و ردِّ دلايلِ سستِ سنّيانِ کافر عنوان گرديدهست. البتّه، سالها نحويانِ عرب در تلفّظِ صحيحِ حرفِ رمزآلودِ «پ» در ابتدایِ مبارکهیِ سوره، دچارِ اشکالِ عظيمه بودهاند؛ و عدمِ فهمِ آن را يکی ديگر از دلايلِ متقنِ معجزهبودنِ کلاماللهِ مجيد برمیشمردهاند. البتّه، عدّهای ديگر از فضلا عنوان کردهاند که شايد از آنجا که اين قرآنِ تحريفشده را سُنّیمذهبی بهنامِ عثمان (لعنةالله عليه) که در عينِ حال دامادِ رسولِ اکرم (ص) نيز بوده، گردآوری کرده است، در حينِ نوشتنِ «ب» هوایِ نفس برعثمان (ل) چيره شده، دو نقطهیِ ديگر به آن افزوده، و «پ» را اختراع نموده است. برایِ اهلِ منطق، طبقِ برهانِ سلبيّه واضح است «پ» يکی از اجزایِ کلمهیِ مبارکهیِ «پــروردگار» میباشد که از ازل به گوهرِ وجود آراسته است؛ و چنانچه «پ» وجود نمیداشت، نعوذبالله «پرودگار» نيز وجود نداشت؛ چرا که «رودگار» باقیمانده از حذفِ حرفِ «پ»، درهيچ قاموسی از جمله آنندراج هم مندرج نيست و «رودگار» قادر به خلقِ هيچ مخلوقی نيست، مگر آنکه «پ» به آن چسبيده باشد. بهعنوانِ برهانِ مستحکم، بايد نظرِ قريب بهاتّفاقِ علمایِ شيعه را ابراز نمود که «ق» به قيمه و «پ» به پلو، و يا حدِّاقل به لپّــهیِ خورشت در اين سورهیِ مبارکه اشاره میکند.
معالاسف، بهواسطهیِ اختلافِ عظيمی که بينِ شيعه و سُنّی در اين مورد هست، گاه در بعضی از چاپهایِ قرآنِ مجيد، اين سوره حذف گرديده و میگردد. [تفسيرِ علّامه طباطبايی (ر)]