٭ پاره‌یِ دوّم

٭ پاره‌یِ دوّم

سال‌هایِ مديدی بود كه می‌خواستم سكوتِ ازلیِ خود را به بهانه‌ای بشكنم. چه بهانه‌ای بهتر از اين كه من تنها تا هزار سالِ ديگر بيشتر زنده نخواهم بود؟ (به همين دليل، نام‌ام "شيطانِ هزاره‌یِ سوّم" است)
خوب می‌دانم كه هزار سال برایِ بيانِ جفايی كه از سویِ رفيقِ قديم‌ام به من رفته، هرگز كافی نيست. البتّه من می‌توانم همه‌یِ ماجراهایِ بی‌پايان را در يك آن بيان كنم؛ منتها چون شما آدميزادگان هنوز نوعيّتِ مغزتان حتّی مادونِ آنالوگ است، مجبورم دندان به جگرِ پاره بفشرم، و آرام‌آرام، آن‌طور كه بتوانيد هضم كنيد، بنالم.
جای‌ام بد نيست. سايه‌یِ طوبی را بر سر، جويی روان از شراب در كنار، و گه‌گاه پاچه‌یِ طيهوری [؟][1] چاق و يا حوری داغ در دست دارم.
دوستِ قديمی كه در بالا به جفای‌اش اشاره كردم، كسی نيست جز خدا. خدايی كه همه را از انس و جن، و خودِ بدبخت‌اش و منِ مظلوم را سرِ كاری گذاشت كه هيچ اميدی برایِ رهيدن از هزارتوُیِ تاريک‌اش نيست.
بيكار بود. حوصله‌یِ دمدمی‌اش سر رفته بود. بازيچه می‌خواست. نوكِ انگشت‌اش بد جوری می‌خاريد. به‌دنبالِ سوراخِ جديد می‌گرديد. در خلقتِ قبلی‌اش كه فرشتگان را خلق كرد، گدابازی‌اش گل كرده بود، و دو تكّه‌یِ زيادآمده از پر و پيتِ فرشتگان را با زحمت به پس و پيش‌شان چسباند، و سوراخ‌شان را كيپ گرفت. به همين خاطر بود كه وقتی شمايان را خلقيد، در ابتدا خواست اسمِ مخلوقِ جديد[2] را "سوراخ" بگذارد، منتها ترسيد كه همگان به عقده‌یِ هميشه‌پنهانی‌اش پی‌ببرند. با من مشورت كرد. سكوتِ پر معنی و سوزناكی كردم. من تنها كسی هستم كه بعد از خلقت‌ام سفته شده‌ام؛ و هنوز كه هنوز است، می‌سوزم. سكوت كردم تا مرتكبِ اشتباه‌اش شد؛ چرا كه هنوز جایِ حفره‌هايی كه در ميان‌گاه‌ام ساخته بود، بی‌امان می‌سوخت. تازه...




[1] کذا فی‌الاصل.
[2] اصل: بنده‌یِ جديد