٭ مؤمنانهیِ 5
گويی نيرویِ لايزالِ الهی در خندهیِ دُختِ گرامیِ پيغمبرِ اکرم (ص) نهفته بود. احساس کردم از کسالت رهايی پيدا کردهام. امّالبنين از خانمِ خانه در حالِ پرسيدنِ نوعِ غذایِ شب بود که قنبر غلامِ با وفایِ مولایِ متّقيان (ع) بههمراهِ جوانی رعنا به خانه وارد شد. قنبر در حالیکه هميانِ بزرگِ مملوّ از آرد را که آورده بود بهزمين میگذاشت، گفت: يا بنتالرّسول (ص)! در بازار، پدرِ بزرگوارتان را ديدم، و ايشان فرمودند امشب به اينجا قدم رنجه خواهند فرمود؛ گويا مسألهیِ مهمّی در کار است، و چندين ميهمانِ والامقام نيز خواهند آمد. زيد بن محمّد (ص) را نيز بههمراهِ من روانه کردهاند تا در کارها معاونت نمايد.
من که تازه به هويّتِ زيد بن محمّد (ص) پیبرده بودم، از حالتِ خوابيده درآمده و بهاحترام نشستم. سنگينیِ غمی جانکاه در چهرهیِ زيد مشهود بود، و چشماناش به رنگِ قرمز در آمده بود. حضرتِ زهرا (س) که متوجّهِ اين امر شده بودند، رو به زيد فرمودند: يا اخی! تو را چه شده که اينچنين درهمی؟ زيد لحظهای به امّالبنين و قنبر نگاهی معنادار کرد. هر دو به اشارهیِ فاطمهیِ زهرا (س) از اتاق بيرون رفتند. نگاهِ زيد متوجّهِ من بود که خواهرِ گرامیاش فرمود: اين طفل را بهحالِ خود بگذار که بيمار است. حال، بگو يا اخی!
زيد بن محمّد (ص) آهی بلند کشيد و بغضاش ترکيد: از کجا بگويم خواهرِ گرامی؟ چند روزیست که افکارِ پريشان تمامیِ فکرم را اشغال کرده است. اين افکار آنقدر غيرِ منطقی و کفرآميز و شنيع است که يارایِ بازگويی برایِ هيچکس را ندارم. بايد در دلام بريزم و صبر کنم.
حضرتِ فاطمه (س) فرمودند: خُب چرا با پدرِ گرامیمان مشکلات را در ميان نمیگذاری؟
: خواهرِ گرامی، بدبختیِ من آن است که پارهای، اين افکارِ شنيع، به سلوکِ ابِ گرامیمان باز میگردد. حتّی شهامتِ بياناش برایِ تو که خواهرِ عزيزم هستی را ندارم.
حضرتِ زهرا (س) دقايقی مشغولِ اصرار به برادرش شد، تا بلکه او را از غمِ جانکاهاش برهاند. بالاخره زيد طاقت نياورد و گفت: چند روزیست که دريافتهام پدرِ گرامیمان با نگاهِ خاصّی به زنام مینگرد. اين نوع نگاهکردن برایام عجيب است. نوعی تمايل نسبت به زنام در آن نگاهِ مقدّس میبينم.
حضرتِ زهرا (س) "لعنت بر شيطانِ رجيم" گويان فرمودند: ای زيد! بهيقين از فرطِ بهجاآوردنِ نمازهایِ شب، مغزت تکان خوردهست. مگر با قوانينِ خداوندِ متعال سازگار است که پدرشوهری هوسِ همبستری با عروساش را داشته باشد؟ من نيز میدانم رسولِ اکرم (ص) بنا به مصالحِ مسلمين مجبور هستند هر شب را با برخی خوبرويان، اعم از پير و جوان، سپری نمايند؛ و هميشه در حرمشان بر سرِ نوبت، دعوا و مرافعهست. امّا اينکه ايشان به عروسِ خويشتن نظرِ خاصّی داشته باشند، برایام قابلِ قبول نيست. نه عقل، نه عرف، و نه شرعِ مقدّس، اجازه به اين همبستری نمیدهد. حتّی در ميانِ حيوانات نيز اين رسمِ شنيع وجود ندارد.
: امّا خواهرِ گرامی، بهخوبی میدانی که پدرِ عزيزمان هميشه سوره و آيهیِ ناخوانده در آستين دارند، تا با آن به هر شکّ و شبههای پاسخ دهند. میترسم نسبت به همسرِ من نيز چنين آيهای را در چنته داشته باشند.
: اشتباه میکنی ای برادرِ عزيزم! يعنی میگويی رسولِ اکرم (ص) میآيند و مسائلِ مبتلابهِ جامعهیِ بشری، مانندِ بردهداری و مساوات بينِ تمامیِ مخلوقاتِ خداوند اعم از مرد و زن را رها کرده، و مثلاً در موردِ روابطِ خاصِّ بينِ تو و زنات و رسول (ص) آيه میآورند؟ آنهم برایِ اينکه زبانام لال، با عروسِ خود بخوابند؟! حاشا و کلّا که حضرتاش در جهتِ گرمیِ رختخوابِ خويش سوره بياورند. خوب است که خودت در بيتِ ايشانی، و میبينی خانهشان از حدّتِ وجودِ نسوانِ مختلف، کم از گرمابهیِ زنانه ندارد. برو، برو، که هنوز تزکيهات کامل نيست. مگر نمیدانی محمّدِ مصطفی (ص) رحمةًللعالمين[1] است؟ چگونه بيايد و به اين عملِ شنيع دست بزند. برو ای زيد، و بهنزدِ قادرِ متعال طلبِ استغفار کن، که هوالغفّار و السّتار.
زيد بن محمّد (ص) در حالیکه بهآرامش رسيده بود، با خنده گفت: راحتام کردی ای خواهرِ گرامی! حال، بگو چه کمکی از من برایِ ميهمانیِ امشب ساختهست؟
فاطمهیِ زهرا (س) فرمودند: والله نمیدانم. اگر بزرگانِ قريشاند و خواصِّ رسولِ اکرم (ص)، که بايد تدارکِ رقم به رقم غذا ديد. خرمایِ نارس داريم. دو رقم هم رطبِ سياه و قهوهای داريم. برایِ ميوه هم که خارک جلوشان میگذاريم. اگر بيش از اين تدارک ببينم، میترسم مولایِ متّقيان (ع) بهسرم غرولند بفرمايند و بگويند: جايز نيست در اين خانه بريز و بپاشِ شاهانه؛ آنهم برایِ يکمشت سُنّیِ کافر که گردِ رسولِ اکرم (ص) حلقه زدهاند.
زيد برایِ کمک به قنبر و امّالبنين از اتاق خارج شد. حضرتِ فاطمه (س) دستی به پيشانیام کشيد، و بعد از اطمينانِ خاطر از قطعشدنِ تبام فرمود: نمیدانم در چهرهیِ تو چه ديدهام که افکاری تا بهامروز ناآشنا به مغزم هجوم آوردهاند. استغفرالله. نمیدانم مرا چه شده. شايد اين از اثراتِ کمبودنِ مولایِ متّقيان (ع) در اين خانهست. هميشه، يا در حالِ جهاد و غزوهاند، و يا در حالِ فعلگی بهرویِ محدود نخلستانهايی که داريم. شبها نيز که در انتظارِ قدومِ مقدّسشان چشم بر هم نمیگذارم در کوچهپسکوچهها مشغولِ دادنِ خرما و انگشتر به مفلوکانِ عالماند. ایکاش لااقل ماهی يکبار دستِ نوازشی بهسرِ من هم میکشيدند. ایکاش من هم بيوهزنی يتيمدار بودم، تا بلکه از مردانگیِ بیمثالِ ايشان در نيمههایِ شب بهره میبردم. ایکاش دردِ من تنها همين بود. بهتازگیها دريافتهام اين امّالبنينِ ورپريده، که بهعنوانِ دخترِ يتيمی برایِ خدمت به اين خانه آمده، سعی در خوشخدمتی و دلربايی دارد.
قطرهای اشک در سجافِ چشمانِ زهرا (س) جمع شده بود. از دردِ جانکاهی که در چهرهیِ دخترِ رسولِ اکرم (ص) ديدم بهگريه افتادم و گفتم: شما که ماشاالله هنوز جوانايد، و آب و رنگتان فخرِ عالمين است.
هر دو بهگريه افتاده بوديم. حضرتِ فاطمه (س) برایِ آنکه مرا موردِ تفقّد قرار دهند، سرم را در سينهیِ مبارکشان گرفته و بهآرامی نوازش کردند. نرمی و گرمیِ سينهیِ مطهّرشان با اشکها و آبِ بينیام آلوده شد. خواستم با دستهایام آلودگی را از قبایشان بزدايم. ناگهان همراه با حرکتِ دستانام بر ناحيهیِ سينهیِ ايشان، حضرتاش تکانی موزون خوردند و با نگاهی پر عطوفت مرا موردِ تفقّد قرار دادند. من که خوفِ آن را داشتم که مبادا آلودگیها به دامنِ عصمتِ ايشان خللی وارد کند، سعی کردم کارم را بهتر انجام دهم. ايشان نيز سينههایِ نرم و مقدّسشان را جلوتر آورده و مرا در کارم ياری دادند. بعد از دقايقی، مطمئن بودم که از آلودگی بر ساحتِ مقدّساش اثری نيست، امّا ايشان همچنان سينههایشان را با عشقی مادرانه در اختيارِ پنجههایِ خردسالام قرار داده بودند، و نسبت به کردارم ابرازِ احساساتِ عميق میکردند. تاب نياورده و يقهیِ مبارکشان را باز کرده و بوسهای بر جمالِ بیمثالِ سينهشان گذاشتم. همراه با زدنِ بوسه بر نوکِ تيزشدهیِ پستانِ مطهّرشان، بویِ خوشِ نهرهایِ روانِ شير در فردوسِ برين، تمامِ وجودم را در برگرفت. در دم، از شدّتِ شيرينی بيهوش شدم.
من، روزی شيطانِ مطرودِ بارگاهِ الهی بودهام. مرا مادری نيست، و مستقيماً توسطِ خداوندِ منّان خلق شدهام. حال، بعد از آن عملِ جرّاحیِ مقدّس بر مغزم، ديگر مغضوبِ خداوندِ متعال نيستم. بدل به پسرکی يازده-دوازدهساله بیگناه و منزه شدهام، که میخواستم عشق و علاقه نسبت به مادرِ هرگز نداشتهام را بيازمايم. آيا حضرتِ زهرا (س) با علمِ غيبِ مبارکشان از اين دردِ جانکاهِ من مطّلع بودند؟ سرنوشتِ من در اين خانهیِ عفاف و عصمت، چگونه رقم خواهد خورد؟